مرد نماز راشکست وگفت:مردک! درحال رازو نیاز باخدا بودم تو جگونه این رشته را بریدی؟
مجنون لبخندی زد و گفت:
عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم و تو عاشق خدایی و مرا دیدی!
+ نوشته شده در ۱۳۹۰/۰۸/۰۲ ساعت 11:16 توسط مسعود گندمکار(نائب دبیر کانون)
|
به نام او که نامش دوا ویادش شفـــــــــــــــاست
..و اینک از نخستین قدم با ایمانی کامل و اعتقادي تمام به آفریننده بزرگ جهان هستی و کتاب آسمانی خود سوگند یاد میکنم و در پیشگاه باکبریا و عظمت او پیمانی استوار می بندم که در این امر خطیر همواره در راه راست و درست عطوفت انسانی گام بردارم و عزت و حرمت طبابت و مصلحت و منفعت بیماران و رنجوران را برهر چیز برتر بدانم. ...باشد که در دوران زندگی همیشه در پیش وجدان بیدار و پیشگاه خداوند بزرگ سربلند و سرافراز بمانم... ( بخشی از سوگند نامه....)